با مرد نوشابه‌اي ايران آشنا شويد

  • 3/16/2015
  • 1596




مرد نوشابه‌اي ? سالي است که لب به هيچ غذايي نزده است. او در شبانه‌روز تنها ? ساعت مي‌خوابد و در سن ?? سالگي وارد دانشگاه شده است

مرد نوشابه‌اي ? سالي است که لب به هيچ غذايي نزده است. از زماني که نوشابه وارد زندگي‌اش شده، دور آشاميدني‌ها و نوشيدني‌هاي ديگر خط قرمز کشيده است. او در شبانه‌روز تنها ? ساعت مي‌خوابد و در سن ?? سالگي وارد دانشگاه شده است.

 

 

 

غلامرضا اردشيري مدت‌هاست که مزه هيچ غذايي را نچشيده است. مي‌گويد نه‌تنها در زندگي‌اش احساس گرسنگي نمي‌کند بلکه اگر کسي را در حال خوردن غذا ببيند، حالش بد مي‌شود. خودش نمي‌داند چرا و به چه دليل اين مشکل برايش رخ داده است اما از وضعيت موجود، زياد هم ناراحت نيست.

اما اولين بار چرا و به چه دليل، مرد ميانسال به سراغ نوشابه رفت و چه شد که روز و شبش با نوشابه عجين شد؟

کار اصلي‌اش تعميرات فايبرگلاس است. زندگي آبرومندي دارد و دو دخترش را راهي دانشگاه کرده است اما اتفاقي که براي او رخ داده نه به کارش مربوط است و نه به زندگي‌اش.

غلامرضا اردشيري مي‌گويد: «زندگي‌ام عادي بود مثل تمام مردم ديگر. هرگز هم تصورش را نمي‌کردم که چنين بلايي سرم بيايد. نه تصادفي رخ داد که اثرات ناشي از آن باشد و نه شوکي به من وارد شد. واقعا هنوز هم پي به علت اين اتفاق نبرده‌ام و اين مهم‌ترين سوالي است که در زندگي‌ام هميشه با آن مواجه هستم، اينکه چرا فقط مي‌توانم نوشابه بخورم.»‌

او ادامه مي‌دهد: «يکي از روزهاي خرداد ?? بود. آن شب، مثل همه شب‌ها به خواب رفتم و نيمه‌هاي شب بيدار شدم. حس عجيبي داشتم. احساس مي‌کردم چيزي مثل مو داخل دهانم است. حس مي‌کردم که سر اين مو داخل دهانم است و انتهايش داخل معده‌ام. هر کاري مي‌کردم اين مو را خارج کنم امکان‌پذير نبود. مو مثل يک سيم بکسل داخل گلويم قرار داشت و حس خفگي به من دست داده بود. آنقدر محکم و سفت بود که نمي‌دانستم چه‌کار بايد انجام دهم. نمي‌توانم آن را واقعا توصيف کنم اما حسش ديوانه‌کننده بود. فرداي آن روز، راهي دکتر شدم. به سراغ هر دکتري که فکرش را بکنيد رفتم. هر کسي يک دکتري را معرفي مي‌کرد و دکترها هم که نمي‌توانستند بيماري‌ام را تشخيص دهند مرا به همکار ديگرشان معرفي مي‌کردند. صبح تا شب يا در مطب دکتر بودم يا بيمارستان، اما هيچ کسي نمي‌توانست بيماري‌ام را تشخيص دهد. مويي داخل دهانم نبود اما حس بودن اين مو، ديوانه‌کننده بود. براي رهايي از اين حس، به سراغ هر دکتري که فکرش را بکنيد رفتم تا اينکه يک متخصص کليه و خون گفت بهتر است پيش روانپزشک بروي و دکتري را به من معرفي کرد.»

قرص‌هاي سکته‌آور

مرد ميانسال که از حسي که به او دست داده بود به تنگ آمده بود، آدرس دکتر روانپزشک را گرفت و راهي مطب او شد.

او مي‌گويد: «دکتر قرص‌هايي به من داد که هر شب بايد آنها را استفاده مي‌کردم و به من گفت اگر قرص‌ها سازگار با بدنت نبود، آنها را مصرف نکن. خوردن اين قرص‌ها حالم را خيلي بد کرد و مثل افرادي بودم که سکته کرده‌اند. نصف صورتم فلج شده بود و آب دهانم مي‌ريخت. حس مو از بين رفت اما حالم به طرز وحشتناکي بد شده بود.»‌

اردشيري چاره‌اي نداشت جز ترک قرص‌هايي که دکتر متخصص آنها را تجويز کرده بود. در همان زمان بود که احساس تشنگي زياد باعث شد تا براي رفع عطش به سراغ نوشابه برود.

مي‌گويد: «تيرماه همان سال، وقتي قرص‌ها را کنار گذاشتم، احساس تشنگي شديدي داشتم و دلم نوشابه مي‌خواست. وقتي اولين ليوان نوشابه را خوردم، حس کردم که اين اولين باري است که چنين خوراکي خوشمزه‌اي را مي‌خورم. حس آرامش و انرژي به من دست داد. بعد از آن زندگي‌ام با خوردن نوشابه ادامه يافت.»

 

غذا ممنوع!!!

مرد نوشابه‌اي مي‌گويد: «از تير سال ?? تا الان هيچ غذايي نخورده‌ام جز نوشابه. روزي ? بطري بزرگ نوشابه مصرف مي‌کنم. براي من غذا معنايي ندارد و اصلا احساس گرسنگي به من دست نمي‌دهد. وقتي مي‌بينم يک نفر در حال خوردن غذاست احساس تهوع به من دست مي‌دهد و حالم بد مي‌شود. خانواده‌ام خيلي مراعات مرا مي‌کنند و مدت‌هاست که ديگر جلوي من غذا نمي‌خورند.»

 

[0]  
[0]          
       

اخبار مرتبط

آمار بازدید

خبر نامه

برای عضویت در خبر نامه ایمیل خود را وارد کنید: