نسل جديد مهاجران ايراني در کانادا و چالشهاي پيش رو-گفتگو با دکتر کاظمي پور

  • 7/10/2014
  • 7397




 

 

دکتر عبدالمحمد کاظمي پور تحصيلات خود را در رشته جامعه شناسي در دانشگاههاي تهران و منيتوباي کانادا انجام داده است.  پيشتر استاد جامعه شناسي و صاحب کرسي پژوهشي  مطالعه تغييرات فرهنگي و مهاجرت در دانشگاه مموريال، و اکنون استاد جامعه شناسي دانشگاه لتبريج کاناداست.  از ايشان کتابها و مقالات متعددي  به انگليسي و فارسي منتشر گرديده است که از جمله آنها مي توان به کتابهاي فقر جديد در کانادا، جامعه شناسي اقتصادي زندگي در مهاجرت، سرمايه اجتماعي و تنوع قومي، به انگيسي، و سرمايه اجتماعي در ايران، باورها و رفتارهاي مذهبي در ايران، و نسل ايکس:‌ بررسي جامعه شناختي نسل جوان ايراني، به فارسي، اشاره کرد. عنوان تازه ترين کتاب ايشان نيز مسئله مسلمانان در کانادا ست، که در ماه گذشته از سوي انتشارات دانشگاه بريتيش کلمبيا منتشر گرديده است

:سايت افرا با توجه به افزايش چشمگير مهاجرين ايراني در کانادا طي سالهاي اخير و چالشهاي پيش روي جامعه مهاجران ايراني  مصاحبه اي را با ايشان انجام داده است که خدمتتان تقديم مي شود

به نظر شما ايا ميتوان تعريف خاصي از نظر ترکيب سني و تحصيلي و ... براي نسل جديد مهاجرين در کانادا در نظر گرفت؟و ايا اساسا تفاوتي از جمله تفاوت  فرهنگي  بين اين نسل با مهاجران قديمي وجود دارد؟


بلي بطور کلي تمام اين حوزه اي که ما بعنوان حوزه مهاجرت آمريکاي شمالي ميتوانيم از ان نام ببريم ــ که شامل کشور مبدا ،کشور مقصد و همه روشهايي است که بين اينها جمعيت نقل و انقال پيدا

ميکند و مهاجرت صورت ميپذيرد ــ کل اين حوزه دچار يک تحول بنيادين شده است در چند دهه اخير.  به همين جهت، هم مهاجرين به لحاظ مشخصاتشان خيلي متفاوت شده اند، و هم کشورهاي

پذيرنده  يعني کانادا و امريکا، که آنها هم دچار تحولات فرهنگي عمده اي شده اند.

عمده اين تفاوتهايي که اتفاق افتاده اين بوده است که در گذشته، يعني تا اواسط دهه 70، عمده مهاجريني که به کانادا و امريکا مهاجرت ميکردند از اروپا مي امدند. ولي در نتيجه تغييراتي که در قانون

مهاجرت داده شد در دهه 60  و اين تغييرات هم در چند نوبت انجام گرديد در هر دو کشور امريکا و کانادا اين رويه دچار تغيير شد و راه  براي ورود مهاجرين از کشورهاي در حال توسعه  در

افريقا، اسيا، آمريکاي لاتين، والبته خاور ميانه باز شد و تعداد مهاجرين از اينگونه کشور ها به شدت رو به افزايش گذاشت. اين خود يک تفاوت فرهنگي بزرگي بود در مقايسه با جمعيت  بومي اي که

عمدتا فرهنگ اروپايي داشتند (هر چند که از بخش هاي متفاوت اروپا امده بودند اما در مجموع در اروپايي بودن فرهنگشان مشترک بودند)؛ و عمدتا يک  جمعيت مسيحي بودند. خلاصه اين مهاجرين جديد از بسياري جهات با جمعيت بومي تفاوت داشتند ــ به لحاظ زبان، ريشه قومي،  و از لحاظ سبک زندگي. به عنوان نمونه، در همين دوره تعداد مهاجريني که از کشور هاي مسلمان به کانادا امدند به شدت رو به افزايش گذاشت، به طوري که در فاصله 30 سال بين 1970 تا سال 2000، يعني در واقع در ربع اخر قرن بيستم، سهم مهاجريني که از کشور هاي مسلمان ميامدند به نسبت کل

جمعيت سالانه مهاجرين، از حدود 2 درصد به 20 درصد افزايش پيدا نمود. اين کلا" باعث تغيير بافت فرهنگي مهاجرين شد. در همين دوره جامعه پذيراي مهاجرين هم تغيير فرهنگي عمده اي را پشت سر گذاشت، يعني از جامعه اي با يک فرهنگ يکدست و با حدو مرزهاي اخلاقي و ارزشي نسبتا" مشخص  به يک جامعه متنوع چند فرهنگي تبديل شده بود و ديگر آن يکدستي پيشين را در .سيستم فرهنگي و ارزشي خود نداشت و  ندارد.

 

تفاوت دوم اينکه  بسياري از مهاجريني که  در ان سالها ميامدند برخلاف اکنون که مهاجرين بصورت پيوسته  و هر ساله  وارد ميشوند  در گذشته مهاجرت  بصورت موجي اتفاق ميافتاد بدين صورت که در زمان هاي خاصي از کشورهاي خاصي انبوهي  از مهاجرين به اينجا ميامدند و بعد از ان تا مدتها اين ارتباط قطع ميشد، به دلايل مختلف سياسي و يا اقتصادي ان زمان.

 

    .  با دور افتادن از سرزمین مبدا این مهاجرین چاره ای نداشتنید جز اینکه در جامعه جدید یعنی جامعه کانادا ادغام شوند. این وضعیت هم در سالهای 1980 تا 90 به شدت تغییر نمود و دلیل ان هم اتفاقاتی بود که در تکنولوزی ارتباطی و تکنولوژی های  حمل و نقل اتفاق افتاد و باعث تسهیل در رفت وامد ها شد و ارتباط گیری و ارتباط داشتن با کشور های مبدا برای مهاجرین خیلی راحت و امکان پذیر گردید و در نتیجه مهاجرین جدید تر دیگر از جامعه اصلی خود خیلی گسسته  نمی شوند و یا بین دو کشور در حال رفت و امد هستند و یا حداقل از طریق تلفن و اینترنت  و ماهواره  تماس هایشان را  با جامعه مبدا حفظ میکنند.  بنابراین  مهاجرین جدید این انتخاب را دارند که ایا بخشی از این جامعه کانادایی باشند، و یا این که تا چه میزان در این جامعه ادغام شوند و به چه میزان ارتباطاتشان را با جامعه قبلی حفظ نمایند.البته این موضوع در مجموع  میتواند مثبت باشد، اما با خود مشکلات و چالش هایی هم میتواند به همراه داشته باشد که چنانچه  مهاجر نتواند برای انها راه حلی پیدا نماید  زندگی را در جامعه جدید مشکلتر خواهد کرد. 

 

با توجه به این تفاوتهایی که ایجاد شده است مهاجرینی که میایند، و بخصوص مهاجرین ایرانی که نوعا" جزو ان مهاجرینی نیستند که بعنوان کارگر موقت و کارگر غیر ماهر وارد کانادا میشوند، اینها  وقتی که به کانادا میایند به دلیل تجربیات و توانایی نسبی شان در زبان و نیز مهارتهای  فنی  و تحصیلاتشان، انتظاراتشون از خودشان و از زندگی خودشان در کانادا بسیار متفاوت است با  دیگر گروه های مهاجر که پیشتر اشاره کردم. این انتظارات یک فاکتور بزرگی است در نحوه تعامل  این گروه با جامعه جدید، و در احساسی که پیدا میکنند از جایگاهشان در این جامعه جدید، و در دلبستگی و دلزدگی انها نسبت به این جامعه . این انتظارات و توقعات فاکتور تعیین کننده ای هستند در تعیین میزان رضایت از کشور جدید .النته بطور طبیعی همه با یک میزانی از توقعات مهاجرت میکنند و این پدیده ایست که برای همه وجود دارد. ولی بعضی از اطلاعات نشان میدهد که توقعات جامعه ایرانی کمی بالاتر است از ان چیزی که در اینجا در انتظارشان میباشد و در نتیجه بطور کلی ایرانیها  نسبت به سایرمهاجرین از زندگی در کانادا نارضایتی بیشتری نشان میدهند.این پدیده منحصر به فردو عجیبی است. دریکی از  تحقیقاتی که در مورد مهاجرین انجام داده ام یک مقایسه ای کرده ام بین گروه های مختلف مهاجرین از این جهت خاص. تنها گروه هایی که چنین وضعیتی دارند ،یعنی از وضعیتشون احساس نارضایتی میکنند و گویی که توقعات انان پس از مهاجرت براورده نشده است مهاجرینی هستند که از کشور های اسکاندیناوی  امده اند – سوئد، نروژ، دانمارک و فنلاند -- و بعد در کنار اینها ایرانیها هم هستند. یعنی ایرانی ها تنها گروهی هستند که از یک کشور در حال توسعه امدند ولی   انتظارات انها نزدیک به مهاجرین کشور های اسکاندیناوی میباشد. 

 

نکته دوم در این مورد اینست که محیط تجاری و بازار کار کانادا در فاصله دو سه دهه اخیر یک تفاوتی نسبت به قبل پیدا نموده است .مهاجرینی که تا اواسط دهه 80 میامدند به کانادا موفقیت انها معلوم و مسجل بود. بطور متوسط، این مهاجرین به لحاظ درآمد، با یک فاصله هفت هشت ساله میرسیدند به سطح جمعیت بومی  و بعد هم از انها عبور می کردند  و حتی بالاتر از جمعیت بومی قرار می گرفتند. این پروسه هفت تا نه ساله چیزیست که در اطلاعاتی که ما درباره دهه 80 تا 90 داریم به خوبی خودش را نشان میدهد که برای اکثریت مهاجرین این مسیر وجود داشته است. ولی از دهه 90  به بعد اوضاع تغییر کرد، هم به دلیل تحولات اقتصادی جوامع صنعتی از جمله کانادا و هم به دلیل افزایش میزان تحصیلات جمعیت بومی این کشور ها، که بدلیل آن مهاجرین ان موقعیت ویزه ای را که قبلا داشتند از دست دادند و در نتیجه حالا باید با یک جمعیت بومی رقابت بکنند که به لحاظ موقعیت تحصیلی، خیلی کمتر از مهاجرین نیستند. یعنی رقابت در بازار کار سخت تر گردیده است. و بهمین خاطردر دهه نود برای اولین بار معلوم گردید که مهاجرین بر خلاف دوره های گذشته از نظر اقتصادی عقب تر از جمعیت بومی هستند، با وجودی که از لحاظ سطح تحصیلات و سطح سوابق کاری وضعیت بهتری داشته اند و بهمین دلیل هم انتخاب شده بودند .ولی در بازار کار کانادا نتوانسته اند که درامد و مشاغل بهتری  را تجربه نمایند. 

میزان بیکاری  و فقر در میان مهاجرین افزایش یافت  و درامد متوسط انها رو به کاهش گذاشت. اگر بخواهم این را به نکته قبلی وصل نمایم باید بگویم که مهاجرین ایرانی که با توقعات بالا تر میایند  باید بدانند که وارد  چه محیط رقابتی ای میشوند و بدانند که در این محیط فرصتهای اقتصادی به اسانی قبل  در دسترس نیستند. در نتیجه، تناسب بین توقعات و امکانات در اینجا ممکن است که بدست نیاید و به همین خاطر زمینه برای ایجاد نامیدی و نارضایتی از کانادا برای این موج جدید مهاجرین بیشتر وجود دارد. 

                      

 

این جمعیت تقریبا جوان که تحصیل کرده هم هستند و بیشترشان از طریق اسکیل ورکر اقدام به مهاجرت نموده اند،دید و انتظارشان از جامعه ایرانی کانادایی چه باید باشد؟وایا اساسا  گروه ها و یا سازمان های اجتماعی ایرانی،در کانادا به اندازه کافی وجود دارد که پاسخ گوی نیاز های مختلف این قشر جوان باشد؟ 

   

اجازه بدهید برای پاسخ به این سئوال برگردیم به بحث قبلی در مورد فضای جدید ایجاد شده برای مهاجرین، که عرض کردم ترکیب ،نوع نگاه و انتظارات مهاجرین را تحت تاثیر قرار داده و متفاوت با گذشته کرده است. یکی از مهمترین تاثیرات ان برای مهاجرین این بوده است که بر خلاف گذشته که مهاجری که اقدام به مهاجرت میکرد در واقع این حرکت خود را بعنوان یک حرکت یکطرفه بدون بازگشت میدید، مهاجرین جدید بدلیل و با اتکا به تحصیلات  خود و تجربیات کاریشان به کانادا میایند و عمدتا هم به جستجوی یک محیط اقتصادی  بهتر و پویا تر میایند، و به همین دلیل هم در این اقتصاد جهانی شده به راحتی میتوانند از جایی به جای دیگر بدنبال موقعیت های بهتر حرکت بکنند. یعنی این جمعیت جوان تحصیلکرده فرصتهای زیادی در اختیارشان  وجود دارد، و لذا هر زمان از جایی راضی نبودند و یا مطابق انتظاراتشان نبود در جستجوی فرصتهای بهتر حرکت می کنند، چه این فرصتها در استانهای دیگرباشند و چه  در کشورهای دیگر.همین الآن هم بسیاری از مهاجرینی که به کانادا میایند پس از چند سال به امریکا میروند، و این امر این تصور را برای بسیاری از مسئولین مهاجرت کانادا ایجاد کرده است که اساسا مهاجرت به کانادا در حال حاضر بعنوان یک سکوی پرش دارد عمل مینماید برای مهاجرت به آمریکا.این نکته به نظر من بسیار نکته مهمی است و شایسته توجه. اگر چه داشتن چنین فرصتی و اینکه انسان بتواند در هر کجا که فضای بهتری و کار بهتری برایش وجود دارد برود، چیز بسیار مثبتی است .ولی در بطن خودش یک اشکال و یک دشواری دیگری بهمراه دارد و میتواند یک  نا هنجاری اجتماعی ایجاد نماید.

 

وقتی گروه و یا  افرادی اینقدر تحرک جغرافیایی دارند و  همواره  بدنبال فرصتهای بهتر کاری و اجتماعی  از جایی به جای دیگر میروند، این بدان معنی است که در هیج کجا چندان طولانی مدت باقی نمیمانند و این باعث میشود که نتوانند در هیچ یک از این محیطها ریشه بدوانند و درفضای اجتماعی کشور  مقصد حل شوند و جزئی از محیط اجتماعی انجا گردند. این افراد حداکثر در همان محیط اقتصادی محل اقامتشان جذب میشوند و ان محیط اقتصادی هم  یک رابطه کاریست که به محض قطع شدن دیگر دلیلی برای ماندن وجود نخواهد داشت. این خطری است که بسیاری از این مهاجران جوان  و تحصیل کرده و اسکیل ورکرجدید را تهدید میکند. یعنی اینکه فاکتور اقتصادی انقدر مسلط می شود در تصمیم گیری هایشان  که فاکتور اجتماعی تحت الشعاع قرار میگیرد، و این مسئله قابل توجهی است. البته ممکن است که این مسئله در سنین جوانتر خودش  را نشان ندهد ولی در مرحله بعدی زندگی این محیط اجتماعی بسیار فاکتور مهم و تعیین کننده ای خواهد بود در ایجاد رضایت از زندگی و همچنین در ایجاد یک محیط مناسب برای زندگی خانوادگی و رشد فرزندان، و حتی  در سلامت روحی وروانی خود این افراد هم بسیار تاثیر دارد. مسئله این است که محیط اجتماعی را نمیتوان هر وقت که آدم دلش بخواهد ایجاد کند، چرا که طبیعت محیط اجتماعی طوری است که بر پایه روابط دیر پا استوار میشود، روابطی که یک تاریخچه مشترکی دارند و این  تاریخچه مشترک است که یک رابطه را دلپذیر و مفید میکند.

 

من در نوشته هایم از این فاکتور اجتماعی تحت عنوان  "سرمایه اجتماعی" یاد کرده ام. اینرا اگر بخواهم در کنار ان بخش اولی که عرض کردم، یعنی فرصتهای اقتصادی، قراربدهیم، میتوانیم بگوییم که ان فرصتهای کاری یک سرمایه اقتصادی فراهم میکنند و این  محیط اجتماعی یک سرمایه اجتماعی فراهم مینماید. بالانس این دو است که یک زندگی  متوازن و رضایت بخش برای افراد ایجاد میکند.من فکر میکنم که این چیزی است که بسیار به ان کم توجه شده است، متاسفانه، هم از طرف خود مهاجرین و هم از طرف گروه ها و انجمن های ایرانی ای که در کانادا فعالیت میکنند . یعنی بیشتر از هر چیزی این گروهها و انجمنها توجهشان به این بوده است که یک سری سرویس های عمومی در اختیار  مهاجرین بگذراند و یا کمی بیشتر، یک سری اقدامات فرهنگی انجام دهند. واین اقدامات  فرهنگی هم معمولا" شامل برگزاری مراسمی به مناسبتهای مختلف بوده است که بهانه ای است که افراد دور هم جمع شوند، که بسیار هم اقدامات مفیدی هستند. مفید بودن این اقدامات بیشتر به این خاطر است که می توانند مقدمه شکل گیری روابط اجتماعی  دیر پاتری بشوند،  ولی باید در نظر داشت که این اتفاق بطور اتوماتیک روی نمی دهد، یعنی آن دورهم گردآمدن ها بطور اتوماتیک به شکل گیری روایط دیرپا میان افراد نمی انجامد. در نتیجه،  احتیاج هست که توجه ویژه ای به ایجاد این فضای اجتماعی بشود، یعنی همان چیزی که کانادایی ها به ان میگویند" کامیونیتی". منظور از کامیونیتی هم  یک فضای زنده است، نه چیزی مثل یک انجمن که افراد ماهی  یک یا دوبار دور هم چایی و قهوه ای بخورند و صحبتهایی بکنند و بعد هم بروند . منظور افرادی است که در تماس مستقیم با یکدیگر هستند و تجربیات زندگیشان را میتوانند در اختیار  همدیگر قرار بدهند. همانطور که قبلا گفتم، بخصوص برای خانواده ها یی که بچه هم دارند وجود  یک چنین محیط اجتماعی ای بسیار اهمیت دارد، برای اینکه شما میتوانید ان ارزشهایی را که برایتان مهم هستند در یک محیط اجتماعی این شکلی به فرزندان خود منتقل نمایید .ارزشها هیچگاه از طریق مکالمه و گفتگو های تک به تک  به فرزندان منتقل نمیشوند، بلکه اینها باید از طریق یک محیط اجتماعی حمایت شده و دایم پر و بال داده شوند .من امیدوارم که انجمنهای و گروه های ایرانی توجه بیشتری به این بخش داشته باشند، یعنی به این بعدی که  اسمش را گذاشته ام سرمایه اجتماعی.

 

 

 

3-به نظر شما چرا روزنامه ها و نشریات ایرانی در کانادا همچنان به انتشار روزمره اخبار انهم به شکل سنتی میپردازند ؟و وظیفه این نشریات در قبال این قشر جوان تازه وارد چیست

 

این سئوال بسیار خوبیست و همانطور که گفتید روزنامه ها و نشریات فارسی در کانادا هم به لحاظ فرم و هم به لحاظ محتوی اساسا فاصله خیلی زیادی دارند با مخاطبینشان و از جمله با همین مهاجرین جدید .دلیلش هم فکر میکنم بخشی مربوط به این باشد که عمده کسانیکه گردانندگان این مجلات و نشریات هستند به یک نسلی تعلق دارند که با  نوشته و مجله در شکل سنتی اش مانوس تر بوده اند و در نتیجه ان راهیست که برایشان اشناست ودنیای اینترنت یک مقداری دنیای ثانویه ای برای انها محسوب میشود.  ولی واقعیت جهان امروزه  اینست که عمده اطلاعات از طریق اینترنت منتقل میشود  وبا شکل های بسیار متنوعی که متناسب است با نیاز افرادی که درجات  مختلف از مهارت را برای استفاده از این تکنولوزی دارند، از جمله کسانی که فقط میتوانند یک وبسایتی را تماشا نمایند و یا  کسانی که اپلیکیشن های مختلفی را روی موبایل خود دارند و الی آخر ...

 

بله این مشکل وجود دارد، و این فاصله باعث میشود که این قشر جدید و جوان  نتوانند از این نشریات استفاده زیادی ببرد.به نظر من اینگونه نشریات باید کار اطلاع رسانی به معنی اخبار روز را ازدستور  کارشان حذف نمایند، چون منابع اخبار بسیار متنوع شده اند، اخبارهم بصورت لحظه ای منتشر میشوند، و آن هم از طریق منابع فارسی و غیرفارسی که در دسترس همگان میباشند .اینست که یک خبری که از یک منبع خاص امده، انهم به انتخاب آن کسی که فعلا تهیه کننده ان مجله و نشریه است، واقعا هیچ  اقدام مفیدی از لحاظ وظیفه اطلاع رسانی انجام نمی دهد و هیچ ارتباطی با مخاطب برقرار نمیکنند .من گاهی اوقات که این مجلات را ورق میزنم ،احساس میکنم که این اخبار برایم اشنا هستند و فکر میکنم که شاید دوباره چیزی شبیه به اتفاقی که قبلا روی داده دوباره اتفاق افتاده؛ ولی بعد که خوب دقت میکنم ،متوجه قدیمی بودن خبر میشوم  و متوجه میشوم که حداقل یک هفته قبل این خبر را خوانده ام .لذا به نظر من نشریات باید این قسمت کار را اساسا از دستور کارشان حذف نمایند. به جای ان  بخش اگهی هاست که باید باشد و احتمالا مفید ترین قسمت هم هست برای جمعیت ایرانی. ضمنا" مطالب را باید بتدریج منتقل نمایند به این دنیای مجازی،  و فضایی را فراهم کنند که در آن امکان اظهار نظر مستقیم برای خوانندگان فراهم باشد.

مثالی که یادم امد اینست که در مورد سونامی  که در اسیای جنوب شرقی اتفاق افتاده بود، اگرچه منابع رسمی انرا پیشبینی نکرده بودند، اما پیام های فیس بوکی افراد عادی هشدارهایی را در این مورد داده بودند. یعنی اظهارنظرهای بظاهر پراکنده خوانندگان می توانند منشاء اطلاعات مفیدی باشند، که در غیاب یک فضای مناسب این اطلاعات از دست می روند.

 

 

4- در پایان اگر توصیه و یا پیشنهادی برای این قشر دارید بفرمایید؟

برای پیشنهاد دادن باید از شرایط خاص  مخاطب کاملا اطلاع داشت و گرنه مطلب بسیار کلی باقی می ماند. حالا اگر قرار باشد که نکته ای را بصورت کلی گفت، و البته در مورد مصادیق جزئی ان باید بحث کرد و نحوه عملی کردن و عملیاتی کردن  این مفهوم را مشخص تر کرد، همان چیزی است که  در یکی از سئوالات قبلی گفتم که نیاز  به تقویت سرمایه اجتماعی است و به طبع ان نیاز به تقویت روابط انسانی و اجتماعی فیمابین افراد و تشکیل یک کامیونیتی.و این کامیونیتی هم نه بعنوان یک مرکز رسمی و یا یک انجمن و یک چیز قراردادی، بلکه بعنوان یک ارگانیزم زنده که اجزای ان به همدیگر کمک می کنند و در تعامل با همدیگر هستند و در غم و شادی همدیگر  شریک هستند و  تجربیات مشترکی را با هم دارند  در نتیجه با هم یک فضای اجتماعی را میسازند که در درون این فضا خیلی اتفاقات دیگر میتواند بیافتد و امکانات زیادی در اختیار افراد قرار می گیرد بدلیل بودن در این فضا. امیدوارم در فرصتهای دیگر بتوانیم در این مورد بیشتر صحبت نماییم، اما بطور کلی احساس میکنم که توجه به این قضیه در گذشته کافی نبوده و نیست و باید قدری بیشتر تامل نماییم  و راهی پیدا نماییم  تا این کامیونیتی زنده را ایجاد نماییم .همه ارتباطاتی که ما با همدیگر داریم از طریق  تلفن و اینترنت و .. اینها همه چیز هایی هست  که میتواند شکل گیری این کامیونتی را تسهیل نماید، اما خود ان کامیونیتی  نیستند. اینها در واقع سایه هایی هستند ازآن  کامیونتی مورد نظر، و کامیونتی واقعی ارتباط واقعی ادم هاست با هم  وارتباطی رو در رو و زنده.  و این آن چیزیست که باید مورد توجه مهاجرین قرار بگیرد. اجازه بدهید این بخش از صحبتم را با یک شعری از  هوشنگ ابتهاج تمام کنم  که در

واقع همین مطلب را خیلی  خیلی بهتر از من بیان نموده  است

 

آه هرگز صد عکس

پر نخواهد کرد

جای یک زمزمه ساکت پا را بر فرش.

 

موفق باشید.



[0]  
[0]          

فريبا

عالي بود.
       

اخبار مرتبط

آمار بازدید

خبر نامه

برای عضویت در خبر نامه ایمیل خود را وارد کنید: